زنها واقعاً چه چیزی می خواهند ؟؟

روزی روزگاری پادشاه جوانی به نام آرتو بود که پادشاه سرزمین همسایه اش او را دستگیر و زندانی کرد . پادشاه می توانست آرتور را بکشد اما تحت تأثیر جوانی آرتور و افکار و عقایدش قرار گرفت . از این رو ، پادشاه برای آزادی وی شرطی گذاشت که می بایست به سوال بسیار مشکلی پاسخ دهد . آرتور یک سال زمان داشت تا جواب آن سوال را بیابد ، و اگر پس از یک سال موفق به یافتن پاسخ نشد ، کشته می شد .

سوال این بود : زنـان واقـعـاً چـه چـیـزی می خـواهـنـد ؟

این سوال حتی اکثر مردم اندیشمند و باهوش را نیز سرگشته و حیران می نمود و به نظر می آمد برای آرتور جوان یک پرسش غیر قابل حل باشد .
اما از آنجایی که پذیرش این شرط بهتر از مردن بود ، وی پیشنهاد پدشاه را برای یافتن جواب سوال در مدت یک سال پذیرفت . آرتور به سرزمین پادشاهی اش بازگشت و از همه شروع به نظر خواهی کرد .

از شاهزاده اش گرفته تا کشیش ها ، از مردان خردمند و حتی از دلقک های دربار
او با همه صحبت کرد ، اما هیچ کسی نتوانست پاسخ رضایت بخشی برای این سؤال پیدا کند .
بسیاری از مردم از وی خواستند  تا با جادوگر پیری که به نظر می آمد تنها کسی باشد که جواب این سوال را بداند ، مشورت کند . البته احتمال می رفت دستمزد وی بسیار بالا باشد .
چرا که وی به اخذ حق الزحمه های هنگفت در سراسر آن سرزمین معروف بود .  وقتی که آخرین روز سال فرا رسید ، آرتور فکر کرد که چاره ای به جز مشورت با پیرزن جادوگر ندارد .
پیرزن جادوگر موافقت کرد تا جواب سؤال را بدهد ، اما قبل از آن از آرتور خواست تا با دستمزدش موافقت کند .
پیرزن جادوگر می خواست که با لرد لنسلوت ، نزدیک ترین دوست آرتور و نجیب زاده ترین دلاور و سلحشور آن سرزمین ازدواج کند ! آرتور از شنیدن این درخواست بسیار وحشت زده شد .
پیرزن جادو گر ؛ گوژ پشت ، وحشتناک و زشت بود و فقط یک دندان داشت ، بوی گنداب میداد ، صدایش ترسناک و زشت و خیلی چیزهای وحشتناک و غیر قابل تحمل دیگر در او یافت میشد . آرتور در سراسر زندگی اش با چنین موجود نفرت انگیزی رو به رو نشده بود ، از این رو نپذیرفت . تا دوستش را برای ازدواج با پیرزن جادو گر تحت فشار گذاشته و او را مجبور کند چنین هزینه ی وحشتناکی را تقبل کند . اما دوستش لنسلوت ، از این پیشنهادبا خبر شد و با آرتور صحبت کرد و گفت که هیچ از خود گذشتگی ای قابل مقایسه با نجات جان آرتور نیست .
از این رو مراسم ازدواج آنان اعلان شد و پیرزن جادو گر پاسخ را داد .

سوال آرتور : " زنـان واقـعـاً چـه چـیـزی مـی خـواهـنـد ؟

پاسخ پیرزن جادوگر این بود : " آنـهـا مـی خـواهـنـد آنـقـدر قـدرت داشـتـه بـاشـنـد تـا بـتـوانـنـد آنـچـه در درون هـسـتـنـد را زنـدگـی کـنـنـد . بـه عـبـارتـی خـود مـسـئـول انـتـخـاب زنـدگـی خـودشـان بـاشـنـد . "

همه مردم آن سرزمین انتخاب نوع زدگی جادوگر یک حقیقت واقعی را فاش کرده است و جان آرتور به وی بخشیده خواهد شد و همینطور هم شد پادشاه همسایه آزادی آراتور را به وی هدیه کرد و لنسلوت و پیرزن جادوگر یک جشن با شکوه ازدواج را برگزار کردند . ماه عسل نزدیک میشد و لنسلوت خودش را برای یک تجربه ی وحشتناک آماده می کرد ، در روز موعود با دلواپسی فراوان پیش پیرزن رفت اما ، چه چهره ای منتظر بود ؟
زیباترین زنی که به عمر خود ندیده بود را به جای پیرزن دید !
لنسلوت شگفت زده شد و پرسید چه اتفاقی افتاده است ؟
زن زیبا جواب داد : از آنجایی که لرد جوان با وی به عنوان پیرزن جادوگری با مهربانی رفتار کرده بود ، از این به بعد نیمی از شبانه روز می تواند خودش را زیبا کند و نیمی دیگر همان زن وحشتناک و علیل باشد .
سپس پیرزن جادوگر از وی پرسید : " کدامیک را ترجیح می دهد ؟ "
زیبا در طی روز و زشت در طی شب ، یا بر عکس آن ... ؟
لنسلوت در مخمصه ای که گیر افتاده بود تعمقی کرد .
اگر زیبایی وی را در طی روز خواستار میشد آنوقت می توانست به دوستانش و دیگران ، همسر زیبایش را نشان دهد ، اما در خلوت شب قصرش همان جادوگر پیر را داشته باشد !
یا آنکه در طی روز این جادوگر مخوف و زشت را تحمل کند ولی در شب ، زنی زیبا داشته باشد که شب ها همیشه زندگی خوبی داشته باشند !

اگـر شـمـا یـک مـرد بـاشـیـد و ایـن مـطـلـب را بـخـوانـیـد کـدامـیـک را انـتـخـاب مـی کـنـیـد ؟
اگـر شـمـا یـک زن بـاشـیـد کـه ایـن داسـتـان را مـی خـوانـد ، انـتـظـار داریـد مرد شـمـا چـه انـتـخـابـی داشـتـه بـاشـد ؟

{البته من میدونم که بیشتر خواهر و برادرای گل مجازیم مجرد هستند ، شما تصور کنید دیگه ! دوست دارم جوابتون رو بدونم !}

انـتـخـاب خـود را قـبـل از آنـکـه بـقـیـه داسـتـان را بـخـوانـیـد بـنـویـسـیـد .

آنچه لنسلوت انتخاب کرد این بود :
لنسلوت نجیب زاده و شریف ، می دانست که جادو گر قبلاً چه پاسخی به سؤال آرتور داده بود ؛
از این رو جواب داد که این حق انتخاب را به خود او می دهد تا خودش در این مورد تصمیم بگیرد .

با شنیدن این پاسخ ، پیرزن جادوگر اعلام کرد که برای همیشه و در همه اوقات زیبا خواهد ماند ، چرا که لنسلوت به این مسئله که آن زن بتواند خود مسئول انتخاب نوع زندگی خودش باشد احترام گذاشته بود .

اکنون فکر می کنید که نکته اخلاقی این داستان چه بوده است ؟
تا نظر شما چه باشد ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد