در میان افسانه ها ی ایرانی یا بهتر است بگوییم افسانه هایی که در حوزۀ فرهنگ و تمدن ایرانی رواج دارند،"افسانه های عا شقانه "از جایگاه خاصی برخوردارند. مردمان این حوزه که گسترۀ آن از آمودریا تا شبه قاره هند و از آنجا تا آسیای صغیر را در برمی گیرد، سده های طولانی چنین افسانه هایی را دوست داشته و آنها را سینه به سینه حفظ و نقل کرده اند. در مقایسه با غرب بایدگفت که مردم مشرق زمین بویژه مردمی که در حوزۀ فرهنگ و تمدن ایرانی می زیسته اند ، علاقۀ بیشتری به تدوین و اشاعۀ افسانه های عاشقانه داشته اند. علاقه مردم ایران به این افسانه ها به گونه ای است که بسیاری از سرگذشت های واقعی جوانان واله و شیدا ، به افسانه هایی با روایت های متعدد تبدیل شده اند که از جملۀ آنها می توان به مواردی از این سرگذشت ها در خراسان ، خوزستان و گیلان اشاره کرد.
علاقۀ
مردم به این گونه افسانه ها و رواج گستردۀ آنها ، زمینۀ مناسبی فراهم کرده
است که تأثیر معینی بر سایر گونه های ادب شفاهی بر جای گذاشته است . برای
مثال با استناد به داستان عاشقانه لیلی و مجنون و فرهاد و شیرین ، چندین
مثل ساخته شده است . همین علاقه سبب شده است تعداد قابل توجهی از شاعران
بر جستۀ ما با بهره گیری از این افسانه ها ، به آفرینش ها ی سترگی دست
بزنند که از نمونه های برجسته آن می توان به داستان های بیژن و منیژه
فردوسی و خسرو و شیرین نظامی اشاره کرد.
اما افسانه های عاشقانه چگونه
افسانه هایی هستند ؟ آیا می توان به صرف وجود مناسبات عاشقانه در افسانه
ای ، آن را افسانۀ عاشقانه نامید؟ افسانۀ عاشقانه به افسانه ای گفته می شود
که عشق و مناسبات ناشی از آن در مرکز افسانه باشد ، به گونه ای که حذف
موضوع عشق موجب اخلال جدی در افسانه شود و آن را بی معنی و مفهوم کند .
مطالعۀ دقیق افسانه های عاشقانۀ ایرانی نشان می دهد که این افسانه ها ویژگی
های معینی دارند ، ویژگی هایی که آنهارا از افسانه های ملت های همجوار ،
مانند مردم عرب ، متمایز می کند. یکی از این افسانه های دیرین که در
شاهنامه آمده است افسانه بیژن و منیژه است.
با کمی دقت در آثار بزرگ
ادبی می توان دریافت که زنان در شاهنامه فردوسی از جایگاه مشخص و معلومی
برخوردار هستند. فردوسی در جای جای شاهنامه از زنان مختلفی سخن به میان
آورده و نقش های متفاوتی را برای ایشان برشمرده است. یکی از زنان نامدار و
محبوب شاهنامه منیژه است.قصه زندگی منیژه و ماجرای وی با بیژن یکی از
داستان های عاشقانه شاهنامه است.
فردوسی خود چنان پرشور از داستان منیژه
و بیژن می سراید که یکی از زیباترین و لطیف ترین قصه های عشق را در ذهن
خواننده به تصویر درمی آورد.
منیژه
دختر جوان و زیبای افراسیاب پادشاه توران در نزدیکی مرز ایران جشنی به پا
می کند ولی دل جستجو گر او تنهاست و به دنبال همدل و همراهی می گردد. در
این حال منیژه دلاوری را می بیند که از دور تماشاگر اوست.جوان دلاور بیژن
فرزند گیو ، نوه دختری رستم است. او به فرمان کیخسرو پادشاه ایران و به
همراه گرگین به آن سرزمین آمده است و پس از نبردی دشوار با گرازان آهنگ
برگشت دارد.گرگین به خاطر حسد، بیژن را از بازگشتن به ایران منصرف می کند و
او را برای ماندن در مرز و تماشای جشن تورانیان ترغیب می کند. بیژن نیز
لباس جنگی پوشیده و به اردوگاه آنها می رود . منیژه با دیدن وی دل به مهر
او می بازد و پس از جستجوی فراوان نام و نشان وی را می یابد.سپس با بیژن
صحبت می کند و بیژن خود را این چنین معرفی می کند:
من بیژن گیو هستم که
از ایران به جنگ گرازان آمده ام، شهر من شهر آزادگان یعنی ایران است. چون
بیژن قصد بازگشت می کند ، منیژه وی را بی هوش کرده و به قصر خود می
برد.بیژن وقتی به هوش می آید خود را در قصر منیژه می بیند و سخت متحیر می
شود.
گرسیوز
سردار تورانی از بودن پهلوانی ایرانی در کاخ دختر افراسیاب آگاه می شود و
این خبر را چنان به گوش افراسیاب می رساند که خشم آن پدر تاجدار را بر می
انگیزد و افراسیاب فرمان دستگیری بیژن را به گرسیوز می دهد.گرسیوز با سپاه
خود به قصر منیژه یورش می برد و با حیله و نیرنگ بیژن را به بند می کشد و
نزد افراسیاب می برد. افراسیاب نخست حکم به دار کشیدن بیژن را می دهد . سپس
با پادر میان گذاشتن «پیران ویسه » دستور به چاه انداختن وی را صادر می
کند.
منیژه چون دلدار خویش در چاه می بیند زار می گرید و با محبوب خود
در چاه سخن می گوید و لحظه ای او را تنها نمی گذارد . گرگین از کار خود
نادم و پشیمان می شود و به جست وجوی بیژن می پردازد اما او را نمی یابد .
سرانجام سرافکنده سوی ایران باز می گردد و به گیو و رستم از ناپدیدی بیژن
در جنگ گرازان خبر می دهد.رستم و گیو که به دلاوری بیژن اطمینان داشتند
چنان خبر نادرستی را نمی پذیرند و سرانجام رستم در لباس یک بازرگان ایرانی
به مرز ایران و توران می رود تا بیژن را پیدا کند. منیژه چون از عبور
بازرگان ایرانی آگاه می شود خود را به او می رساند تا شاید نشان و خبری از
سپاه ایران برای نجات بیژن بیابد. سرانجام رستم به منیژه اعتماد کرده و
انگشتری خود را به او می دهد تا درخوراکی نهاده و در چاه بیندازد، منیژه
نیز چنین می کند و بیژن با دیدن انگشتر رستم شادمان و امیدوار می شود. دیری
نمی گذرد که رستم یه یاری وی آمده و او را نجات می دهد و آماده جنگ با
افراسیاب می شود. رستم به همراه دیگر دلاوران ایرانی سپاه افراسیاب را شکست
داده و منیژه همراه بیژن به ایران می آید و سخت مورد استقبال کیخسرو قرار
می گیرد و کیخسرو هدایای نفیسی به آنها می دهد. و بدین سان دوره رنج و محنت
منیژه به پایان رسیده و در کاخ پادشاه ایران قدر و منزلتی می یابد.
منیژه
یک زن ایرانی نبوده که دلباخته جوانی تورانی شده و از اصل و نسب خویش چشم
پوشیده باشد، بلکه او دختر پادشاه توران دشمن ایران زمین است که به خاندان
دشمنان ایران پشت کرده و رو به سوی ایران آورده است. عشق او موجب جوشش و
حرکتی نو و تازه از مرحله ای تیره به مرتبه ای روشن گشته است. او از
ناپاکی سرزمین پدری روی گردانیده و با همه بی پروایی در عشق حرکتی رو به
سوی تعالی داشته است، از این رو فردوسی وی را در ردیف زنان نامدار و محبوب
شاهنامه جای داده است