طـاعت از دست نیاید... گنهی  باید کرد
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد
«نشاط اصفهانی»

کاروان مرگ

این کاروان که قاصد مرگ است جای نور، 
این کاروان کور‌ ِ‌پر از راهیان گور 

این کاروان که دخترکان مرا به باد...
این کاروان که دخترکان مرا به زور...

بلعید مثل مار سیاهی که تاج داشت 
دزدید و برد تا ته جادره‌های دور 

از زهر جام تلخ شهادت، نصیبشان 
از افتخارهای دروغینِ بی غرور 

لعنت به دست خونی صیاد شهر باد
بر عشقمان ببین که چه گسترده‌اند تور

لعنت به جنگ و چنگ پر از مرگ جنگ باد
لعنت بر این زمین پر از مینِ‌ بی‌عبور

افتاده جان مردم من دست قاتلان 
یک مشت بی‌کفایت بی‌مغز بی‌شوعور !

ادامه مطلب ...

نمازگذار

جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت : بین شما کسی هست که مسلمان باشد !!!!؟

همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد !

بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا
پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند،جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک او احتیاج دارد !

پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را نیز برای کمک با خود بیاورد !

جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید : آیا مسلمان دیگری هم در بین شما هست ؟!!

افراد حاضر در مسجد یا دیدن چاقوی خونی وحشت زده همه نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند !!

پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت : ای نامسلمانان ! چرا به من نگاه میکنید !!! به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود !!!

قصه عشق بیژن و منیژه


در میان افسانه ها ی ایرانی یا بهتر است بگوییم افسانه هایی که در حوزۀ فرهنگ و تمدن ایرانی  رواج دارند،"افسانه های عا شقانه "از جایگاه خاصی برخوردارند. مردمان این حوزه که گسترۀ آن از آمودریا تا شبه قاره هند و از آنجا تا آسیای صغیر را در برمی گیرد،  سده های طولانی چنین افسانه هایی را دوست داشته و آنها را سینه به سینه حفظ و نقل کرده اند. در مقایسه با غرب بایدگفت که مردم مشرق زمین بویژه مردمی که در حوزۀ فرهنگ و تمدن ایرانی می زیسته اند ، علاقۀ بیشتری به تدوین و اشاعۀ افسانه های عاشقانه داشته اند. علاقه مردم ایران به این افسانه ها به گونه ای است که بسیاری از سرگذشت های واقعی جوانان واله و شیدا ، به افسانه هایی با روایت های متعدد تبدیل شده اند که از جملۀ آنها می توان به مواردی از این سرگذشت ها در خراسان ، خوزستان و گیلان اشاره کرد.


علاقۀ مردم به این گونه افسانه ها و رواج گستردۀ آنها ، زمینۀ مناسبی فراهم کرده است که تأثیر معینی بر سایر گونه های ادب شفاهی بر جای گذاشته است . برای مثال با استناد به داستان عاشقانه  لیلی و مجنون و فرهاد و شیرین ، چندین مثل  ساخته شده است . همین علاقه سبب شده است تعداد قابل توجهی از شاعران بر جستۀ ما با بهره گیری از این افسانه ها ، به آفرینش ها ی سترگی دست بزنند که از نمونه های برجسته آن می توان به داستان های بیژن و منیژه فردوسی و خسرو و شیرین نظامی اشاره کرد.
اما افسانه های عاشقانه چگونه افسانه هایی  هستند ؟ آیا می توان به صرف وجود مناسبات عاشقانه در افسانه ای ، آن را افسانۀ عاشقانه نامید؟ افسانۀ عاشقانه به افسانه ای گفته می شود که عشق و مناسبات ناشی از آن در مرکز افسانه باشد ، به گونه ای که حذف  موضوع عشق موجب اخلال جدی در افسانه شود و آن را بی معنی و مفهوم کند . مطالعۀ دقیق افسانه های عاشقانۀ ایرانی نشان می دهد که این افسانه ها ویژگی های معینی دارند ، ویژگی هایی که آنهارا از افسانه های ملت های همجوار ، مانند مردم عرب ، متمایز می کند.  یکی از این افسانه های دیرین که در شاهنامه آمده است افسانه  بیژن و منیژه است.
با کمی دقت در آثار بزرگ ادبی می توان دریافت که زنان در شاهنامه فردوسی از جایگاه مشخص و معلومی برخوردار هستند. فردوسی در جای جای شاهنامه از زنان مختلفی سخن به میان آورده و نقش های متفاوتی را برای ایشان برشمرده است. یکی از زنان نامدار و محبوب شاهنامه منیژه است.قصه زندگی منیژه و ماجرای وی با بیژن یکی از داستان های عاشقانه شاهنامه است.
فردوسی خود چنان پرشور از داستان منیژه و بیژن می سراید که یکی از زیباترین و لطیف ترین قصه های عشق را در ذهن خواننده به تصویر درمی آورد.


منیژه دختر جوان و زیبای افراسیاب پادشاه توران در نزدیکی مرز ایران جشنی به پا می کند ولی دل جستجو گر او تنهاست و به دنبال همدل و همراهی می گردد. در این حال منیژه دلاوری را می بیند که از دور تماشاگر اوست.جوان دلاور بیژن فرزند گیو ، نوه دختری رستم است. او به فرمان کیخسرو پادشاه ایران و به همراه گرگین به آن سرزمین آمده است و پس از نبردی دشوار با گرازان آهنگ برگشت دارد.گرگین به خاطر حسد، بیژن را از بازگشتن به ایران منصرف می کند و او را برای ماندن در مرز و تماشای جشن تورانیان ترغیب می کند. بیژن نیز لباس جنگی پوشیده و به اردوگاه آنها می رود . منیژه با دیدن وی دل به مهر او می بازد و پس از جستجوی فراوان نام و نشان وی را می یابد.سپس با بیژن صحبت می کند و بیژن خود را این چنین معرفی می کند:
من بیژن گیو هستم که از ایران به جنگ گرازان آمده ام، شهر من شهر آزادگان یعنی ایران است. چون بیژن قصد بازگشت می کند ، منیژه وی را بی هوش کرده و به قصر خود می برد.بیژن وقتی به هوش می آید خود را در قصر منیژه می بیند و سخت متحیر می شود.


گرسیوز سردار تورانی از بودن پهلوانی ایرانی در کاخ دختر افراسیاب آگاه می شود و این خبر را چنان به گوش افراسیاب می رساند که خشم آن پدر تاجدار را بر می انگیزد و افراسیاب  فرمان دستگیری بیژن را به گرسیوز می دهد.گرسیوز با سپاه خود به قصر منیژه یورش می برد و با حیله و نیرنگ بیژن را به بند می کشد و نزد افراسیاب می برد. افراسیاب نخست حکم به دار کشیدن بیژن را می دهد . سپس با پادر میان گذاشتن «پیران ویسه » دستور به چاه انداختن وی را صادر می کند.
منیژه چون دلدار خویش در چاه می بیند زار می گرید  و با محبوب خود در چاه سخن می گوید و لحظه ای او را تنها نمی گذارد . گرگین از کار خود نادم و پشیمان می شود و به جست وجوی بیژن  می پردازد اما او را نمی یابد . سرانجام سرافکنده سوی ایران باز می گردد و به گیو و رستم از ناپدیدی بیژن در جنگ گرازان خبر می دهد.رستم و گیو که به دلاوری بیژن اطمینان داشتند چنان خبر نادرستی را نمی پذیرند و سرانجام رستم در لباس یک بازرگان ایرانی به مرز ایران و توران می رود تا بیژن را پیدا کند. منیژه چون از عبور بازرگان ایرانی آگاه می شود خود را به او می رساند تا شاید نشان و خبری از سپاه ایران برای نجات بیژن بیابد. سرانجام رستم به منیژه اعتماد کرده و انگشتری خود را به او می دهد تا درخوراکی نهاده و در چاه بیندازد، منیژه نیز چنین می کند و بیژن با دیدن انگشتر رستم شادمان و امیدوار می شود. دیری نمی گذرد که رستم یه یاری وی آمده و او را نجات می دهد و آماده جنگ با افراسیاب می شود. رستم به همراه دیگر دلاوران ایرانی سپاه افراسیاب را شکست داده و منیژه همراه بیژن به ایران می آید و سخت مورد استقبال کیخسرو قرار می گیرد و کیخسرو هدایای نفیسی به آنها می دهد. و بدین سان دوره رنج و محنت منیژه به پایان رسیده و در کاخ پادشاه ایران قدر و منزلتی می یابد.
منیژه یک زن ایرانی نبوده که دلباخته جوانی تورانی شده و از اصل و نسب خویش چشم پوشیده باشد، بلکه او دختر پادشاه توران دشمن ایران زمین است که به خاندان دشمنان ایران پشت کرده و رو به سوی ایران آورده است. عشق او موجب جوشش و حرکتی نو  و تازه از مرحله ای تیره به مرتبه ای روشن گشته است. او از ناپاکی سرزمین پدری روی گردانیده و با همه بی پروایی در عشق حرکتی رو به سوی تعالی داشته است، از این رو فردوسی وی را در ردیف زنان نامدار و محبوب شاهنامه جای داده است

کی بیشتر از همه آدم کشته؟ برخلاف تصور همه هیتلر نفر اول نیست! نفر اول مائو تسه تونگ  اسمی که برای قریب به اتفاق ایرانی ها اصلا آشنا نیس اما با اختلاف بسیار با دیگر رقبا با کشتن 76 میلیون نفر رتبه ی نخست را کسب نموده بعد از اون استالین با 23 میلیون نفر و هیتلر با 17 میلیون در رتبه های بعدی هستند.
پ.ن: هر قطره خون برابر با یک میلیون نفر

ما در عصر احتمال به سر می بریم
در عصر شک و شاید
در عصر پیش بینی وضع هوا
از هر طرف که باد بیاید.





قیصر امین پور

دل تنگی

سلام مهربان از تو نوشتن برای مانند منی که غرق در ناهنجارهایی هستم که دوستشان نداری بسیار سخت است با اینحال برای دلی که سالهاست امیدش در کشاکش مابین غم فراغ کسی سرد می شود , از تو نوشتن گرما می بخشد و میشود امیدی که سالها بعد این نهال تازه شکوفه زده را چون سروی استوار کند نمیدانم این همه اعجاز در نام زیبایت از چیست . ندیدمت هنوز ولی با خود که می اندیشم ترس وجودم را میگیرد که اعجاز نگاهت چه میکند راستی , تو که انتظارت اینچنین بال و پر میبخشد مرا , تو که نامت چنین ارامم میکند , امدنت مسبب خلق چه واژه هاییست . ایا روز امدنت را میشود با واژه های سست این روزهایم تفسیر کرد ؟ میشود در لحظه ی وصال تو شعری سرود اصلا ؟ دارم به این فکر میکنم این شعرهایم ان روز هم عاشقانه نام می گیرد یا مردم شهرم همه اینها را بچه گانه میخوانند ... نمیدانم نمیدانم نازنین چقدر سخت است شاعری واژه هایش را بیهوده بیابد ... چقدر است است این شعرها را برای تو نخوانم ... نمیدانم نازنین دلم گرفته ...."